بي تابي هات.........
ماجرا برميگرده به يه روز بعد از اينكه از دزفول اومديم بابا عصر كار بود . اون روز تا شب كه خوابيدي خيلي بي تابي ميكردي و همش توي بغلم بودي و باز هم آروم نميشدي. ما فكر كرديم از عوارض تنها شدنته. اخه چند روزي دورت شلوغ بود. ب بخشيد مامان جونم كلي هم بهت غر زدم كه چرا اذيتم ميكني. ا دو روز پيش كه داشتي گريه ميكردي متوجه شدم دندوناي تخت دو طرفت هر كدوم اندازه يه نخود باد كرده .خيلي ترسيدم به بابايي گفتم فكر نكم عادي باشه كه اينقدر باد كرده باشه ،فكر كنم آبسه كرده. الهي بميرم مامان دستت يه سره توي دهنته .يه انگشت اينور و يه انگشت طرف ديگه روي دندونت محكم فشار ميدي كه قرچ قرچ صدا ميده.واقعا دلم ميسوزه ....
نویسنده :
مامان مريم
22:45